قوله تعالى: إن الله لا یغْفر أنْ یشْرک به الآیة کلبى گفت: این آیت در شأن وحشى بن حرب و اصحاب وى فرو آمد. چون حمزه را بکشتند، و به مکه بازگشتند، پشیمان شدند بآنچه کردند. فراهم آمدند، و نامه‏اى نبشتند بر رسول خدا (ص) که: چنین کارى بدست ما رفت، و ما از آن پشیمان شدیم، و خواستیم که در اسلام آئیم، لکن از تو شنیده بودیم به مکه، که این آیت میخواندى: و الذین لا یدْعون مع الله إلها آخر و لا یقْتلون النفْس التی حرم الله إلا بالْحق و لا یزْنون، اگر مسلمان کسى است که شرک و قتل و زنا در بار وى نبود، پس ما این همه دربار داریم و کرده‏ایم، اگر نه این آیت بودى ما اتباع تو کردمانى و باسلام در آمدیمى. پس این آیت فرو آمد که: إلا منْ تاب و آمن و عمل عملا صالحا. رسول خدا این آیت به وحشى و اصحاب وى فرستاد، تا برخواندند. ایشان گفتند: این شرط دشخوار است که الله گفت: و عمل عملا صالحا. ترسیم که عمل صالح از ما نیاید، آن گه از اهل این آیت نباشیم. رب العالمین در تخفیف بیفزود، و این آیت فرستاد: إن الله لا یغْفر أنْ یشْرک به و یغْفر ما دون ذلک لمنْ یشاء. رسول خدا (ص) این آیت بایشان فرستاد، و بر خواندند و گفتند: ترسیم که از اهل مشیت نباشیم، یعنى که الله میگوید فرود از شرک، گناه آن کس آمرزیم که خود خواهیم. ترسیم که ما از ایشان نباشیم که الله خواهد که ایشان را بیامرزد. رب العالمین در کرم بیفزود و این آیت امیدوار بایشان فرو فرستاد: قلْ یا عبادی الذین أسْرفوا على‏ أنْفسهمْ لا تقْنطوا منْ رحْمة الله إن الله یغْفر الذنوب جمیعا. وحشى و اصحاب وى چون این آیت برخواندند، برسول خدا شدند، و مسلمان گشتند. رسول خدا (ص) اسلام از ایشان بپذیرفت.


آن گه گفت: «یا وحشى! أخبرنى کیف قتلت حمزة»؟


وحشى قتل حمزه با وى بگفت. رسول خدا دلتنگ شد، گفت: «غیب وجهک عنى»


روى از من بپوش، و با من منشین. وحشى بعد از آن به شام رفت، و آنجا میبود تا از دنیا بیرون شد.


ابن عمر گفت: در عهد رسول خدا (ص) چون یکى از دنیا برفتى از یاران وى بر کبیره، ما گواهى میدادیم که وى از اهل آتش است تا آن روز که این آیت آمد: و یغْفر ما دون ذلک لمنْ یشاء. زان پس که این آیت فرو آمد آن نگفتیم، و کس را بر کبیره گواهى بآتش ندادیم. و فى ذلک ما


روى جابر بن عبد الله قال قال رسول الله (ص): «لا تزال المغفرة تحل بالعبد ما لم یقع الحجاب». قیل: یا رسول الله و ما وقوع الحجاب؟


قال: «الا شراک بالله عز و جل»، ثم قرأ: إن الله لا یغْفر أنْ یشْرک به الآیة.


و فى روایة ابن عمر. قال قال رسول الله (ص): «من لقى الله عز و جل لا یشرک به شیئا دخل الجنة و لم تضره معه خطیئة، کما لو لقیه یشرک به شیئا دخل النار و لم تنفعه حسنة».


على (ع) گفت: در همه قرآن آیتى ازین امیدوارتر نیست که إن الله لا یغْفر أنْ یشْرک به الآیة. معنى آنست که الله تعالى شرک نیامرزد، یعنى کسى را نیامرزد که که در شرک و کفر بمیرد، اما کسى که از شرک توبه کند، و در اسلام بمیرد، در تحت این آیت نشود، که جاى دیگر گفت: قلْ للذین کفروا إنْ ینْتهوا یغْفرْ لهمْ ما قدْ سلف..


و معنى یغْفر ما دون ذلک لمنْ یشاء آنست که: فرود از شرک، گناهان اهل توحید هر چه خواهد آن را که خواهد بیامرزد، پیش از توبت. اما کسى که توبت کند از گناهان، و بر توبت بمیرد، خود در تحت این آیت نشود، که جایى دیگر از بهر وى گفته است: و منْ یعْملْ سوءا أوْ یظْلمْ نفْسه ثم یسْتغْفر الله یجد الله غفورا رحیما. و گفته‏اند: إن الله لا یغْفر أنْ یشْرک به و یغْفر ما دون ذلک لمنْ یشاء رد است بر معتزله، و بر قومى خوارج که میگویند: هر که بر کبائر بمیرد توبه ناکرده، جاوید در آتش بماند، و میگویند میان ایمان و شرک منزلى دیگر نیست، و ضد ایمان شرک میپندارد، یعنى که هر چه نه ایمان، همه شرکست نه گناه، تا آن حد که قومى از ایشان صغائر و کبائر همه کفر شمرند، و بنده را بگناه صغیره کافر دانند. رب العالمین در این آیت بر ایشان رد میکند، و دروغ زن میگرداند، که فرق میکند میان شرک و میان گناه. مغفرت در شرک مى‏نیارد، و در گناه میآرد. اگر آنست که گناهها همه شرک و کفر است، پس در إن الله لا یغْفر أنْ یشْرک به سخن بریده گشت، و همه نافرمانیها در زیر این شد، و یغْفر ما دون ذلک بر چه حمل کنند؟ که هیچ محمل نماند! معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است، معتقد ایشان باطل.


و منْ یشْرکْ بالله فقد افْترى‏ إثْما عظیما اى اختلق ذنبا غیر مغفور.


أ لمْ تر إلى الذین یزکون أنْفسهمْ این آیات تا کان عزیزا حکیما همه در شأن جهودان است. و تزکیت نفس که میکردند آن بود که گاهى مى‏گفتند: نحْن أبْناء الله و أحباوه، و گاه طفلکان خویش را بر مصطفى (ص) میبردند و میگفتند: اى محمد ایشان را هیچ گناهى هست؟ رسول خدا (ص) گفتى: نه، پس ایشان میگفتند: ما نیز همچون ایشانیم. هر آن گناه که بروز کنیم اندر شب ما را آن گناه بیامرزند، و هر گناه که اندر شب کنیم اندر روز بیامرزند. رب العالمین گفت: یا محمد ننگرى این جهودان که خود را بى‏عیب و پاک مینمایند، یعنى بدروغ. بل الله یزکی منْ یشاء


نه چنانست که ایشان میگویند، که الله بى‏عیب کند، و بى‏عیبى باز نماید آن کس را که خواهد. آن گه گفت: و لا یظْلمون فتیلا یعنى که اگر خویشتن را به بى‏عیبى نستایند گناه کسى ایشان را نیالاید، و ایشان را باندازه فتیلى از جرم کس نگیرند. فتیل، النواة، هو القشرة الرقیقة التى حولها، و قیل هو ما فتلته بین اصبعیک من وسخ و عرق. آن گه گفت یا محمد! انْظرْ کیْف یفْترون على الله الْکذب در نگر که چون دروغ بر الله میسازند، بآنکه میگویند: گناه ما آمرزیده است، و ما پسران و دوستان الله‏ایم. و گفته‏اند: دروغ که بر الله میساختند آن بود که دروغها میگفتند، و آن را از تورات مى‏حکایت کردند. و کفى‏ به إثْما مبینا اى کفى بما قالوا اثما مبینا.


أ لمْ تر إلى الذین أوتوا نصیبا من الْکتاب یوْمنون بالْجبْت و الطاغوت اقوال مفسران مختلف است در معنى جبت و طاغوت. عکرمة گفت: نام دو صنم‏اند که در میان مشرکان معروف بودند، و آن را عبادت میکردند، ضحاک گفت: جبت اینجا حیى اخطب است و طاغوت کعب اشرف. هر دو حاکمان جهودان بودند و سران ایشان. قومى گفتند: جبت نام بتان است و طاغوت نام سدنه بتان. و سدنه خدمتکاران و تیمارداران باشند. و گفته‏اند: جبت نامى است کهانت را، و طاغوت نامى است هر چه را بپرستند جز از خدا. و گفته‏اند هر چه الله تعالى آن را حرام کرد آن را جبت گویند، و به‏


قال النبی (ص): «العیافة و الطرق و الطیرة من الجبت».


العیافة زجر الطیر، و الطرق الضرب بالحصى، و هو ضرب من الکهانة. قال الشاعر:


لعمرک ما تدرى الطوارق بالحصى


و لا زاجرات الطیر ما الله صانع‏

اما سبب نزول این آیت آن بود که: کعب اشرف بعد از واقعه احد به مکه شد، با هفتاد سوار از جهودان بقصد آنکه تا با مشرکان قریش دست یکى دارد، و قتال رسول خداى را تدبیر سازند. کعب چون در مکه شد بخانه بو سفیان فرو آمد.


بو سفیان او را گرامى داشت، و ترحیب و تقریب کرد، و آن جهودان که با وى بودند هر یکى را بسرایى فرو آورد. آن گه بو سفیان را گفت که: سى مرد از ما و سى مرد از شما باید تا بخانه کعبه رویم، و آنجا عهد کنیم، و پیمان گیریم، که در قتال محمد بکوشیم چندان که توانیم، و فترتى در خود نیاریم تا وى را برداریم.


بو سفیان و اصحاب وى کعب اشرف را گفتند و حیى اخطب با وى که: ما بر شما آمن نباشیم بآنچه مى‏گویید؟ نباید که این مکر میسازید بر ما؟ اگر میخواهید که شما را بآنچه گفتید استوار داریم، این دو بت را سجود برید، و بایشان ایمان آرید، و آن دو بت جبت و طاغوت بودند. ایشان مر آن بتان را سجود بردند، و ایشان را پرستیدند. اینست که رب العالمین گفت: أ لمْ تر إلى الذین أوتوا نصیبا من الْکتاب یوْمنون بالْجبْت و الطاغوت. میگوید: نه بینى اى محمد این علما و حاکمان جهودان را که به جبت و طاغوت ایمان میآرند؟ و ایشان را سجود میبرند؟


پس بو سفیان، کعب را گفت که: تو مردى از اهل کتاب خدایى، و تورات خوانده‏اى و دانسته‏اى، و ما امیان عرب‏ایم، چون مى‏بینى کار محمد؟ دین وى بهتر است یا دین ما؟ راه وى بحق نزدیک‏تر است یا راه ما؟ کعب گفت: با من بگوئید که دین شما و راه شما چیست؟ بو سفیان گفت: ما قومى مهمان داران و مهمان دوستانیم، بروز مهمانى شتران فربه کشیم، و مهمان را گرامى داریم، و حاجیان را سقایى کنیم، و اسیران را باز خریم، و رحم بپیوندیم، و خانه کعبه را عمارت کنیم، و گرد آن طواف کنیم، و اهل حرم خدا مائیم، و بر دین پدران خویش بمانده‏ایم، و محمددین پدران خویش بگذاشته است، و دین نو آورده است، حرم بگذاشته است، و ما را میفرماید که بر پى من روید. کعب گفت: انتم و الله اهدى سبیلا مما علیه محمد، و الله که شما بر راه ترید از محمد، و دین شما نیکوتر است از دین وى. اینست که الله گفت: و یقولون للذین کفروا یعنى لأبى سفیان و اصحابه، هولاء أهْدى‏ من الذین آمنوا بمحمد، و هم اصحابه.


أولئک الذین لعنهم الله یعنى کعبا و اصحابه. میگوید: کعب و اصحاب وى که این سخن میگویند، الله بر ایشان لعنت کرد. و منْ یلْعن الله فلنْ تجد له نصیرا اى: من یباعد الله من رحمته فهو مخذول فى دعواه، و مغلوب فى حجته.


و الیهود ابین خذلانا فى أنهم غلبوا من جمیع سائر الادیان، لأنهم کانوا اکثر عنادا لأهل الاسلام، و انهم کتموا الحق و هم یعلمونه. پس چون آن عهد و میثاق میان کعب اشرف و ابو سفیان برفت، و بر وقت آن کار وعده‏اى نهادند، کعب به مدینه باز رفت، و در سراى خویش آرام گرفت. رسول خدا محمد بن مسلمة الانصارى و ثابت بن معاذ و جماعتى بفرستاد پنهان تا کعب اشرف را بکشتند. محمد بن مسلمه گفت: یا رسول الله دستورى باشد تا در پیش وى هر چه خواهیم گوئیم؟ یعنى بر سبیل خدعت؟


رسول ایشان را دستورى داد. ایشان رفتند تا پیش کعب، و ضجرى نمودند از رسول خدا، گفتند: چند بلا که ما کشیدیم از دست محمد! و ضجر گشتیم! و از معیشت خویش بازماندیم! چه بود که تو ما را چند وسق خرما با وام دهى؟ تا ما از محمد بگریزیم، و طلب معیشت خویش کنیم. کعب بخندید، گفت: اکنون او را بشناختید، و دروغ وى بدانستید! آن گه گفت: شما اگر از من چیزى میخواهید زنان و پسران را پیش من بگرو بنشانید. ایشان گفتند ما شرم داریم که زنان را بگرو بنشانیم، و و نیز مردى بس با شکوه و وقارى، و زشت بود ترا که زنان را بگو گیرى، و پسران را نیز نتوانیم بگرو کردن، که آن گه عرب زبان در ایشان نهند، که شما را بوسقى خرما بگرو کردند، و ایشان را از آن تشویر بود. کعب گفت: اکنون هر چه خواهید بگرو بنهید. ایشان گفتند: شمشیرهاى خویش بنهیم، و بروز نتوانیم آوردن، که اصحاب محمد بدانند، بشب آریم. چون شب در آمد ایشان شمشیرها برداشتند، و بردند. کعب بر آن غرفه بخلوتگاه نشسته بود، و دختر عم خویش را نو بزنى کرده بود، و عروس بود، و آن دختر عم کاهنه بود. چون کعب برخاست تا بزیر شود، آن کاهنه زن وى گفت: زینهار مشو که من بوى خون از تو میشنوم. کعب گفت: دور از بر من! بازگیر دست از دامن من! کیست که مرا خواهد کشت؟


اینان که آمده‏اند محمد مسلمه برادر همشیر منست، و ثابت معاذ همسایه و دوست من! اگر خفته باشم مرا بیدار نکنند. از آن غرفه بزیر آمد، و بوى مشک بیالوده، که از بر عروس برخاسته بود. مسلمانان چون آن بوى خوش شنیدند، گفتند: واها لهذه الریح الطیبة، دیر است تا ما در آرزوى چنین بوئیم، فراز آى تا حظى بر گیریم، و دستى بسرت فرو آریم. وى فراز شد، و ایشان در وى آویختند، و شمشیر زدند، و آن دشمن خدا و رسول را بکشتند، و رسول خدا (ص) با ایشان گفته بود که: چون او را کشته باشید تکبیر کنید چنان که من بشنوم، تا من نیز با شما تکبیر کنم. رسول خدا (ص) آن شب با جماعتى از یاران از مسجد بگورستان بقیع میشد، و از بقیع تا مسجد میآید، و بآسمان نظر میکرد که تا خود آواز تکبیر شنود، و یاران که با وى بودند از آن قصه بى‏خبر بودند، تا آن ساعت که تکبیر شنیدند، و رسول خدا (ص) تکبیر کرد، پس معلوم گشت ایشان را که کعب را کشتند. و آن ساعت که زخم کردند سر شمشیر بپاى ثابت معاذ رسید، و گوشت و استخوان همه بریده گشت.


رسول خداى که آن بدید، با هم نهاد، و دعا کرد خداى تعالى وى را شفا داد، و بحال صحت باز شد.


چون کعب را کشته بودند، دیگر روز بامداد رسول خدا (ص) فرمود تا یاران همه سلاح در پوشیدند، و بجنگ جهودان شدند. و ایشان جمعى عظیم بودند از قبیله نضیر، و ایشان را در آن خانها حصار میدادند. پس جهودان چون دانستند که ایشان را از مدینه بیرون خواهند کرد، خانهاى خویش بدست خویش خراب میکردند، یعنى که تا مسلمانان در آن ننشینند، و مالهاى خویش بفنا میبردند، و درختان خرما میبریدند، که تا مسلمانان را نبود. آخر ایشان را بیرون کرد و به شام فرستاد، و ذلک فى قوله تعالى: هو الذی أخْرج الذین کفروا منْ أهْل الْکتاب منْ دیارهمْ لأول الْحشْر الآیات.


أمْ لهمْ نصیب من الْملْک میم صلت است، و تقدیر سخن آنست که أ لهم نصیب من الملک، و این بر جهت انکار گفت. معنى آنست که: جهودان را از ملک نصیبى نیست، و این را دو تفسیر گفته‏اند: یکى آنکه ملک، نبوت است و شرف دین، و جهودان را از آن بهره نیست. دیگر تفسیر آنست که ایشان را هرگز در زمین پادشاهى و فرمانروایى نبوده است. فإذا لا یوْتون الناس نقیرا میگوید: اگر ایشان را در زمین پادشاهى و فرمانروایى بودى از بیت المال هیچ خداوند حق را از مردمان، مقدار نقیرى بندادندى! و این ذم ایشانست در بخل و حسد و قلة الخیر که در ایشانست.


نقیر آن گواست که بر پشت استه خرما است، و درخت خرما از آن روید.


أمْ یحْسدون الناس على‏ ما آتاهم الله منْ فضْله ناس اینجا مصطفى (ص) است و نژاد وى. از اسماعیل و آل ابراهیم درین آیت فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را میخواهد. این جهودان حسد میبردند بر رسول خدا (ص) و نژاد اسماعیل، بآنچه الله ایشان را داد از کتاب و نبوت. رب العزة گفت: ایشان باین حسد میبرند.


و فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را همه نامه دادیم، و دانش و پیغامبرى، و ایشان را ملکى عظیم دادیم، ملک بزرگوار، با دین و علم، و مدت دراز: در سبط لاوى نبوت، و در سبط یهودا ملک. و گفته‏اند: جهودان بر مصطفى (ص) حسد بردند بآنچه الله تعالى وى را مباح کرده بود از زنان، گفتند: اگر پیغامبرى بودى رغبت بزنان نکردى، و از ایشان بسیار نخواستى. رب العزة بجواب ایشان گفت که: وى از آل ابراهیم است، و شما خود اقرار میدهید که در آل ابراهیم پیغامبران بودند که ایشان زنان بسیار داشتند. داود را نود و نه بود، و سلیمان را هفتصد حره بود و سیصد سریت.


پس چرا حسد برید بآنچه بوى دادیم؟ و بطعن مى‏بازگوئید؟ و آنچه سلیمان و داود را دادیم از ملک عظیم و زنان بسیار مى‏باز نگوئید؟ و انکار مى‏ننمائید؟ یعنى که این جز از حسد نیست که شما را برین سخن میدارد.


فمنْهمْ منْ آمن به و منْهمْ منْ صد عنْه این «ها» با الله میشود، و با ابراهیم میشود، و با محمد میشود. و کفى‏ بجهنم سعیرا اى: کفى بسعیر جهنم عذابا لمن لا یومن.


إن الذین کفروا بآیاتنا سوْف نصْلیهمْ نارا این باز در شأن جهودانست، در بیان مستقر ایشان در آن جهان، و رسیدن ایشان بعذاب جاودان. کلما نضجتْ جلودهمْ بدلْناهمْ جلودا غیْرها لیذوقوا الْعذاب عمر خطاب گفت: شنیدم از رسول خدا (ص) که میگفت: در ساعتى صد بار تبدیل کنند. حسن گفت: هر روز هفتاد بار سوخته شوند، یعنى که هر بار که سوخته شوند فرمان آید که: چنان که بودى بآن باز شو، تا دیگر باره میسوزى! پوست نو میشود پیاپى، تا عذاب نو میشود پیاپى.


و صح فى الخبر: ان غلظ جلد الکافر اثنان و اربعون ذراعا، و ان ضر سه مثل احد، و ان مجلسه من جهنم ما بین مکة و المدینة، و ما بین منکبى الکافر فى النار مسیرة ثلاثة ایام للراکب.


اگر کسى گوید بر تعنت که: آن پوست نو که میآفریند عاصى نیست، چونست که وى را عذاب میکنند؟ جواب وى آنست که همان پوست سوخته مى نو کند، و باز آرد نه پوستى دیگر، چون قادر است که آن پوست که در خاک مى‏بریزد، پس همان نو میکند، و باز مى‏آفریند، قادر است که آن پوست در آتش بسوزد، پس بقدرت همان نو کند، و بازآفریند. پس نه تبدل در اصل آمد، که تغیر در حال آمد. و بناء این قاعده بر آنست که غیر بر دو معنى استعمال کنند: بر معنى تضاد و تنافى، و بر معنى تغیر و تبدل. و معنى تضاد و تنافى آنست که گویند: اللیل غیر النهار و الذکر غیر الأنثى. و معنى تغیر و تبدل آنست که رب العزة گفت: یوْم تبدل الْأرْض غیْر الْأرْض، و هى تلک الأرض بعینها، غیر انها بدلت جبالها و أنهارها و أشجارها. و بعرف و عادت کسى را بینى تندرست، پس او را بینى نزار و ضعیف. چون از وى پرسى گوید: انا غیر الذى عهدت، من نه آنم که تو دیدى! و او همانست، لکن حالش متغیر گشت و فى معناه انشد:


فما الناس بالناس الذى قد عهدتهم


و لا الدار بالدار التى کنت اعرف

سدى گفت: تأویل این آیت آنست که چون پوست کافر سوخته شود، و عذاب آن بچشد، هم از آن گوشت کافر که عصیان در آن رفته باشد، پوستى دیگر بیرون آرد تا میسوزد. پس هر پوست که سوزد از آن بود که عصیان در آن رفته باشد.


إن الله کان عزیزا اى قویا، لا یغلبه شى‏ء حکیما فیما دبر و قدر.


ثم اخبر بمستقر المومنین، فقال: و الذین آمنوا و عملوا الصالحات سندْخلهمْ جنات یعنى البساتین، تجْری منْ تحْتها الْأنْهار خالدین فیها أبدا لا یموتون، و ما هم منها بمخرجین، لهمْ فیها أزْواج مطهرة لا یبلن و لا یتغوطن و لا یمتخطن و لا یبصقن و لا یحضن و لا یشبن و لا یلدن و لا یمنین. معنى آیت آنست که مومنان و دوستان خدا که در دنیا کارهاى نیک کردند، و ایمان بپایان بردند، درآریم ایشان را فردا در آن بهشتهاى جاودان، و آن ناز و نعیم بیکران، با جفتهاى پاکیزه از هر فضول و هر آلایش، برنگ مروارید، و صفاء یاقوت آفریده، گیسوان دارند بمشک اذفر بیالوده، و بجواهر بیاراسته، بنغمتى خوش این آواز بر داده که: نحن الخالدات فلا نموت ابدا، نحن الجوارى الحسان، ازواج اقوام کرام، طوبى لمن کنا له و کان لنا. قال یحیى بن کثیر: اذا سبحت المرأة من الحور العین لم تبق فى الجنة شجرة الا وردت. و در خبر است که یکى از حور گوید شوهر خویش را که: یا ولى الله! در آن مجلسهاى ذکر، و مجمعهاى خیر که تو نشستى در دنیا، و مرا از الله مى‏بخواستى، من بر تو مشرف بودم، و از آن خواستن تو در ناز و طرب بودم، که من از تو مشتاق‏تر بودم. بخدایى که مرا بتو گرامى کرد، و ترا بمن گرامى کرد، که هر بار که تو مرا از حق بخواستى هفتاد بار من ترا ازو بخواستم، فالحمد لله الذى اکرمنى بک، و أکرمک بى. آن گه در روى خویش خندد، وز آن خندیدن وى نورى تابد، که روشنایى آن بهمه غرفه بهشت برسد.


و ندْخلهمْ ظلا ظلیلا بعضى مفسران گفتند که: این ظل ظلیل در موقف عرصات قیامت است. و بعضى گفتند: ظل ممدود است در بهشت. اگر گوئیم در موقف است احتمال کند که مصطفى (ص) اشارت بآن کرده و گفته: «سبعة یظلهم الله تحت ظله یوم لا ظل الا ظله: امام عادل، او حکم عدل، و فتى نشأ فى عبادة الله تعالى، و رجل طلبته امرأة ذات جمال و حسب، فقال: انى اخاف الله، و رجل قلبه فى المسجد اذا خرج منه، حتى یرجع الیه، و رجل ذکر الله خالیا، ففاضت عیناه من خشیة الله عز و جل، و رجل تصدق بصدقة فکان یخفیها عن شماله، و رجلان تحابا، فاجتمعا على حب الله تعالى، و تفرقا على حبه».


و اگر گوئیم در بهشت است، آنست که رب العزة گفت: و ظل ممْدود سایه کشیده، نه تابستانى، نه زمستانى، نه باد گرم، نه باد سرد، نه آفتاب، نه زمهریر، راست چون روز نو بهار، همه بنفشه‏زار و گلزار، نسیم خوش، و جفت نیکو و تندرست، و مرد جوان، و جان شاد و دل خرم.


روى ابو هریرة قال قال رسول الله (ص): «اول زمرة تدخل من امتى الجنة، على صورة القمر لیلة البدر، ثم الذین یلونهم على اشد نجم فى السماء اضاءة. ثم هم بعد ذلک على منازل لا یتغوطون و لا یبولون و لا یمتخطون و لا یبزقون».


و روى: «اذا دخل اهل الجنة الجنة نادى مناد: یا اهل الجنة ان لکم ان تحیوا، فلا تموتوا ابدا، و ان لکم ان تشبوا فلا تهرموا ابدا، و ان لکم أن تصحوا فلا تسقموا ابدا، و ان لکم ان تنعموا فلا تبوسوا ابدا».